پوچستان

هیچ توضیحی ندارم

پوچستان

هیچ توضیحی ندارم

در آرزوی ازدواج یا...

 

بادا بادا مبارک بادا ایشالا مبارک بادا....

عروس داماد و ببوس

حالا دست دست دست داماد مرخص

آااااااااااااااااااااا بیا

همونطور که در مقدمه هم خدمتتون عارض شدم فردا شب مجلس بزمی برای رسیدن دو کفتر عاشق در یک مکانی برگزار می شود. که چه شود مجلس فردا، الله اعلم

عرضم به حظور انور منور منیرالچهرتون که چندی پیش دایی محترمه و مکرمه ی اینجانب تل زد خونمون که آخ دایی من چقدر تورو دوست دارم حالا که دوست دارم بیا این وسایل عروس رو ببر خونه واسش جعبه ی قشنگ  درست کن.(ما تو مشهد رسم داریم واسه عروس یه مقدار خرید می کنیم -که خوشحال باشه داره می ره خونه بدبختی- البته معنی دقیقش این نیس ولی چیزی که من فهمیدم این بود) خلاصه ما هم که زود خر می شیم تو رودربایستی هم مقرر شدیم این شد که قبول انجام کردیم و آخرش بلا نسبت دور از جون به شکر خوری افتادیم. آخه می دونین که من خوب دیگه شاغلم و بخشی از بار وظایف سنگین ملت بر دوش من هست ولی خوب چه کنم که به خانواده هم تعلق دارم. سه شبانه روز بدون وقفه کار کردیم که البته جا داره در همینجا از دختر خاله ی عزیزم که با رقصیدن جلوی من در حالی که من از شدت nervous و panic در پوست خود نمی گنجیدم و همچنین خواهر عزیزم که مثلا شام درست می کرد ولی در واقع فقط راه می رفت و با سخنانش ما رو مستفیذ (مستفیظ – مستفیض شایدم مصتفیذ و ...) میکرد کمال تشکر رو ابراز بدارم که واقعا به من روحیه می دادن برای انجام کارم .

پ . ن . امیدوارم که بهرحال عروس خانوم خوششون بیاد و این دو کفتر عاشق زندگی خوبی رو با هم شروع کنن. منم برم vegetable cracker  بخورم .

 

...

.......................

..................................

.............

...............................

.........................................................................

......................

لطفا کامنت یادتون نره!

نقد و بررسی مجموعه های جذاب ماه رمضان

سلام دوستان عزیز خودم . امیدوارم که حالتان خوب باشد و اینها...

امروز جلسه ی نقد و بررسی مجوعه های بسیار زیبا و جذاب تلویزیونی در ماه رمضان را با هم داریم اما قبل از همه این ۴ روز تعطیلی مفت را به همه ی عزیزان علاف و غیره و ذالک را میمون و مبارک می دارم.

امیدوارم این ۴روز کسایی که مثل من کمبود خواب صبحگاهی. ظهر گاهی بعد از ظهر گاهی عصرگاهی .شبگاهی. نیمه شبگاهی و ... دارند بهره کامل را ببرند.

هرکی هم که رفت مسافرت جای منو خالی کنه

و اما سریال های جذاب که از آن جمله می توان به آخرین کناه اشاره کرد. که بسی سریال آموزنده ای بود. مخصوصا قسمت آخر که ما بالاخره نفهمیدیم این آخرین گناه چی بود. ولی فهمیدیم که خلاف کارهای ما خیلی کار درستن و خودشون به حساب خودشون می رسن و پلیس ما به راحتی و با چند ساعت تاخیر سر صحنه می رسه تا اونا دیالوگاشونو بگن و همدیگر تیر بارون کننو بعد حاج عمو ظاهر می شه و وسط فیلم دینی درس می ده و بعد آقای پلیس مهربان میگرنی منطقی حرف می زنه و آخرشم که اول گفتم آدم بدها همو می کشن آدم خوبا هم که می رن خونشون.

باقیه سریال ها هم که دیگه باشه یه وقته دیگه .اول این نقد و رو حضم کنین و سوالهاتونو بپرسین تا باقیش.

الانم دیگه خستم برم بچتم

hichestan-e-man

اینو بهتون گفته بودم؟ نه فکر نمی کنم ،حالا ناراحت نباشین الان بهتون می گم.حتما همتون فکر می کنین اسم وبلاگمو از روی شعر سهراب کش رفتم_زرشک_نخیر اصلنم اینطور نیست بلکه اصلا قضیه برعکس هم هست یعنی این سهراب بود که الهام شعر" پشت هیچستان" رو از من گرفت.بله قصه اینجوری شروع شد که:

یه روز که دم درو داشتم آب و جارو می کردم از دور سهراب رو دیدم که خیلی تو خودش بود ،اصلا حتی وقتی صداش کردم هم نفهمید، منم شیلنگ آبو گرفتم طرفشو جسم و روحشو صفایی دادم و هم به این ترتیب متوجه من شد.بهش گفتم چته تو کتی_البته سهراب گاهی کت می پوشید ولی منظور من کت بود نه کت و البته نه گربه شمسی خانم و صد البته نه کتی دختر اقدس خانوم_خلاصه گفت آره چند وقته که حسابی اوضاع روح و روانم بهم ریخته _همون depressionخودمون_دیگه حس شعرگفتنو خط خطی کردن دفتر آبجی بزرگه و در و دیوار همسایه_همون تابلوها در واقع آثار هنری سهراب_رو ندارم.دیگه هیچ caseو subject مناسبی واسه خلق master pieceهام پیدا نمی کنم،(من با خودم:عجججججججججب)با کمی تأمل رو بهش کردمو گفتم:وارد شو ای شاعر سرخورده از جامعه ،اذن دخول داری که یافتیم مشکل depressionتو را .دِ چرا منو نگا می کنی بیا تو خودت بیا تو.تا حالا خونه ی منو دیدی_اُ فکر بد نکنین_بهترین جا واسه الهام گرفتن و سرودنmaster pieceاونم از نوع شعر سفیت همین جاست.با هم وارد شدیم گفتم اینجاست هیچستان من خوش آمدی...اینجا هیچستان منه، اینجا تمام رویای منه، اینجا دنیاست، اینجا خوده زندگیه،اینجا آخر مرگه،اینجا همه چی هست ولی هیچی نیست ، اینجا پوچستانه،پوچستان.(سهراب با خودش: عجججججججججب)اینجوری بود که من به سهراب یه ایده جدید دادمو اونم کارش گرفت و تونست مجموعه شعر هاشو کامل کنه. تعریف از خود نباشه ولی خدایی اگه من نبودم که هشت کتاب بوجود نمی اومد...اینه

 

 

پ.ن.

در واقع این متنو می خواستم روز تولد سهراب پست کنم که قسمت نشد.حالا کامنت یادت نره با وفا...

باز ما یه مهمونی رفتیم مردم چشم نداشتن یه آدم موفق خوشتیپ ببینن چشممون زدن.آن هم چه چشم زدنی به بیماریی بس میمون و مبارک (همچون هیکل محمودی) مبتلا همی شدمی و آرزوی موال هر لحظه بکردمی.

اما چه سود که این والا موال ما را در نمی یافتی و به جانب خود فرانمی خواندندی پس ما درد بر جسم و روح خود هموار و ناهموار بکردمدی و همچونان درخواست خود نزد موال مطرح بکردی تا پا بداد.

خدایی دوران خیلی بدی بود فکر کنین دو روز جز دوغ هیچی نتونین بخورین چه حالی پیدا می کنین(از حق نگذریم عجب دوغی هم بود ،دست خانم والده بی بلا_ایشالا برن کربلا_.)

تازه بعد از این دو روز مبارک اینکه روز بعد خواب بمونین و 15 دقیقه دیر در محل کار حضور بهم رسانید(البت نا گفته نمونه مدیر محترم همان آن با ما تماس بگرفت و گفت می توانید 10 دقیقه دیرتر تشریف فرما شوید چون ما خودمون هنوز تو راهیم_پس کلی خوش بحالم شد و تازه خوشحالم شدم که خواب موندم و بیخودی یه ربع پشت در علاف نشدم_.) و تازه تا ساعت 16:00 بعد از ظهر هم تو چاپخونه یه کاره علاف بشی ،نتونی کارهاتو انجام بدی و دست از پا درازتر برگردی خونه یه طرف ...چلو کبابش این طرف(طرف خودم) جای شما خالی خستگی یه روز کاری پر استرس رو گرفت.